-
تولد 25 سالگی دخترک...!
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 16:10
تولدت مبارک دخترک دیوانه دخترک همیشه سردر گم دخترک پر حسرت امروز روزی بود و هست که تو به اینجا اومدی... به این سیاره لعنتی اومدی تا خیلی چیزا رو ببینی خیلی آدمها رو اومدی تا طعم تلخ حسرت و بچشی اومدی تا خاطره های دردناک بسازی و اون خاطره ها رو مرور کنی و به یادشون اشک بریزی... هه... و بعضی وقتها هم نریزی... اومدی اما...
-
درد
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 20:08
دلم میخواد های های گریه کنم به حال زار خودم دلم تاپ تاپ میکنه یه حرکتی بکنم اما نمیتونم موندم تو این دو راهی احمقانه ی عجیب سایه فقط شدم یه سایه حتی بدتر یه ... دستم درد میکنه اما دلم بیشتر تو که دیگه عادت کردی به دل شکستن کاش منم عادت کنم به شکسته شدن کاش...
-
حیف
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 02:43
بی عنوان بی تیتر بی حرف بی عشق بی امید دیگه هیچی ندارم همش منتظرم یه روزی یه معجزه ای اتفاق بیافته احمقانه است دائم دارم خودمو گول میزنم تو فکر میکنی آدما خرن؟ تو فکر میکنی من نمفهمم که چیکار داری میکنی حیف که اینقدر بعضی چیزا تلخه که نمیشه ازش حرف زد دارم تخریب میشم این دیگه چه رسمیه خدایا تو داری چیکار میکنی حالت بد...
-
منم میتونم
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 01:44
- اگه اون تونسته فراموش کنه...منم میتونم + میبینی؟ هنوز دوسش داری - از کجا معلوم؟ + هنوز میخوای کارایی رو بکنی که اون کرده شبهای روشن - فرزاد موتمن
-
یاد آوری
شنبه 14 دیماه سال 1387 09:53
سلام... راستی من یه نظر سنجی تو ماه روشن بلاگفام گذاشتم... اگه کسی حوصله داشت شرکت کنه... شاد باشید... www.maheroshan.blogfa.com
-
پرنده
شنبه 14 دیماه سال 1387 03:48
پرانتز باز... مینویسم پرنده... و پرانتز را نمیبندم... بگذار پرنده آزاد باشد...
-
آدمیت
شنبه 14 دیماه سال 1387 02:21
خوشبختی من در من است نه در تو نه تنها از آن روی که شاید گذرا باشی بلکه چون می خواهی آنی باشم که نیستم . اگر تنها برای این عوض شوم که خودخواهی تو را ارضا کنم ، نمی توانم خوشبخت شوم . آنگاه که سرزنشم می کنی که چرا افکار تو را نمی اندیشم و چون تو نمی بینم ، نمی توانم احساس خرسندی کنم . عصیانگرم می خوانی با این حال هرگاه...
-
محال...
شنبه 14 دیماه سال 1387 02:20
برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم که چراغها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند... گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشیمان بشنود برای تو و خویش ، روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم... مارگوت بیکل - احمد شاملو
-
زیستن
شنبه 14 دیماه سال 1387 02:14
ساده است نوازش سگی ولگرد شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی میرود و گفتن که «سگ من نبود» ساده است ستایش گلی چیدنش و از یاد بردن که آبش باید داد ساده است بهره جوئی از انسانی دوست داشتنش بی هیچ احساس عشقی او را به خود وانهادن و گفتن که: دیگر نمیشناسمش ساده است لغزش های خود را نشناختن با دیگران زیستن به حساب ایشان و گفتن که...
-
حقارت
شنبه 14 دیماه سال 1387 01:21
من تلخم... و این زجر آوره... میدونم خوندن این حرفا واسه هیچکی ارزش نداره... اما نوشتم...که نوشته باشم... میبینی چه زشت شده... باید تحمل کنی... فقط همین و هی تحمل و تحمل و تحمل... نمیدونم آخرش که چی... آخرشم جز خورد شدن هیچی عایدم نمیشه... هه
-
آغاز
جمعه 13 دیماه سال 1387 23:46
من همینطوری اومدم... همه دل نوشته ای من تو ماه روشن بلگفامه اما شاید یه چیزایی رو نشه اونجا نوشت... شاید بعضی چیزا رو نشه هیچ جا نوشت... شایدم از اونجا دل کندم و اومدم اینجا... شایدم دود شدم و نیست شدم و رفتم...
-
حقیقت
جمعه 13 دیماه سال 1387 23:40
هر توقعی ، حتی توقع آرامش ، بی قراری می آورد . یک فنجان چای ، اوشو