- اگه اون تونسته فراموش کنه...منم میتونم
+ میبینی؟ هنوز دوسش داری
- از کجا معلوم؟
+ هنوز میخوای کارایی رو بکنی که اون کرده
شبهای روشن - فرزاد موتمن
پرانتز باز...
مینویسم پرنده...
و پرانتز را نمیبندم...
بگذار پرنده آزاد باشد...
خوشبختی من در من است نه در تو
نه تنها از آن روی که شاید گذرا باشی
بلکه چون می خواهی آنی باشم که نیستم .
اگر تنها برای این عوض شوم که خودخواهی تو را ارضا کنم ،
نمی توانم خوشبخت شوم .
آنگاه که سرزنشم می کنی که چرا افکار تو را نمی اندیشم و چون
تو نمی بینم ،
نمی توانم احساس خرسندی کنم .
عصیانگرم می خوانی
با این حال هرگاه که اعتقادات تو را نپذیرفته ام
بر ضد من عصیان کرده ای .
نمی کوشم به ذهن تو شکل بخشم
می دانم سخت می کوشی تا خودت باشی
اما نمی توانم بگذارم که تو به من بگویی چه باشم ،
زیرا بر آنم تا خودم باشم .
" آدمیت - نوشته لئوبوسکالیا"برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانه ها را
در ظلماتمان
ببیند...
گوشی که صداها و شناسه ها را
در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش ، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد
از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم...
مارگوت بیکل - احمد شاملو
او را به خود وانهادن و گفتن که: دیگر نمیشناسمش
باری